به وبلاگ پارسيان خوش آمدید
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |
 

سلام مهربونم

 

خوبی؟!

 

چند روزه که همه اش به گذشته فکر میکنم.  این کار واسه آدمی مثل من خیلی عجیبه. از من بعیده!

 

مطمئنم وقتی آی.دی ام رو ازم گرفتی فکرشم نمیکردی وقتی بهم بگی دوستت دارم، من...

 

خیلی دیونه ای که منو دوست داری!

 

اصلا میفهمی که من واسه تو سر تا سر دردسرم؟!

 

آره دارم به گذشته فکر میکنم! از همون روزی که به دنیا اومدم تا امروز. تا این لحظه که دارم برای تو مینویسم.

 

میدونی وقتی کوچیک بودم آرزوم چی بود؟

 

هر کدوم از هم کلاسی هام یه آرزویی داشتن. هر کدوم واسه خودشون یه رویا داشتن. یه رویای شیرین که فکر کردن بهش، یه لبخند مدهوشانه رو صورتشون میکاشت. یه آرزو، که بهونه ی خاله بازی هاشون بود. یه آرزو، که فکر کردن بهش آرومشون میکرد.

 

یکی آرزو داشت پرستار باشه، یکی معلم، یکی مهماندار،...

 

یکی آرزو داشت تمام باربی های جهان رو بخره و یکی آرزو داشت تو خونشون استخر داشته باشه.

 

یکی آرزو داشت بره آمریکا

 

و یکی فقط آرزو داشت مادرش زنده بشه.

 

و خیلی آرزو های دیگه که اگه بشنوی خیلی تعجب میکنی. ولی آرزوی من با همه ی آرزو ها فرق داشت. من آرزویی داشتم که شاید هیچ بچه ای بهش فکر نکنه.

 

من آرزو داشتم مادر بشم. همیشه تو خاله بازی هام به دوست تخیلی ام ملیحه میگفتم که دوست دارم همسر و مادر خوبی باشم!

 

واقعا که چه بچه ای بودم! شاید تاثیر کارتون های دیزنی باشه که این قد تو حال و هوای ازدواج و بچه دار شدن بودم. نمیدونم... ولی این آرزوی من بود! یه آرزوی بچگانه! البته خوب که فکر میکنم، میبینم اون موقع اصلا نمیفهمیدم چی میگم. معنی همسر برام مساوی با یه دوست صمیمی بود! یه دوست که باهاش بستنی میخورم، باهاش پارک میرم، باهاش میخندم، باهاش بازی میکنم و شب و روز دنبال هم تو خونه میدوییم  و دنبال بازی میکنیم! و هر طور که هست، میدونم امروز، از بچگی هام هم بچگانه تر شدم! همیشه خدا رو شکر میکنم که دختر هستم و میتونم از سلول های پسری که واقعا دوسش دارم، تو وجود خودم یه بچه ی واقعی بسازم! یه بچه از گوشت و پوست و خون خودم و مردی که عاشقشم!

امروز دسته چکم رو آوردم تا برات چک بکشم! آخه تازگیا منو آدم مهمی حساب میکنند. من از همیشه بچه تر شدم و تازگیا آدم بزرگا منو بزرگ حساب میکنند! اولین دسته چکی که دستم اومده رو میخوام واسه تو خرجش کنم!



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

  بی تو ،من کجا روم؟کجا روم؟
  هستی من از تو مانده یادگار،
  من به پای خود به دامت آمدم ،
  من مگر زدست خود کنم فرار!
 
تا لبم، دگر نفس نمی رسد،
  ناله ام به گوش کس نمی رسد،
  می رسی به کام دل که بشنوی:
  ناله ای ازین قفس نمی رسد...!

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

دلم برای کسی تنگ است

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …
دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…
دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…
دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…
دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…
دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…
دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…
دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…
دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…
دلم برای کسی تنگ است  که دل تنگ دل تنگی هایم است…
دلم برای کسی تنگ است


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

عشق يعني سالهای عمر سخت

       عشق يعني زهر شيرين بخت تلخ

             عشق يعني خواستن له له زدن                           

            عشق يعني سوختن پر پر زدن            

                  عشق يعني جام لبریز از شراب          

                        عشق يعني تشنگی يعني سراب

 عشق يعني لایق مریم شدن

عشق يعني با خدا همدم شدن 

      عشق يعني لحظه های بي قرار

            عشق يعني صبر يعني انتظار     

                  عشق يعني از سپیده تا سحر      

                        عشق يعني پا نهادن در خطر                    

  عشق يعني لحظه ي ديدار يار                      

 عشق يعني دست در دست یار            

       عشق يعني آرزو يعني امید

             عشق يعني روشني يعني سپيد 

                   عشق يعني غوطه خوردن بین موج 

                         عشق يعني رد شدن از مرز اوج

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |
این همه مهربونی و بگوبخندوشادی
من دارم عاشقت میشم خودت اجازه دادی

خودت اجازشو دادی دورچشات بگردم
من درس عاشق شدنوصددفعه دوره کردم


همیشه عاشق توام عشق همیشگیمی
توبهترین خاطره ی تموم زندگیمی

چه حال خوبی دارم ازوقتی دلم باهاته
این روزاآرزوی من شنیدن صداته


این همه بی قراری و حرفای عاشقونه
پیشم بمون وقتی پای عاشقی درمیونه

توچشمای سیاه توخوشبختیومیبینم
توگوش توقصه میگم واست عاشق ترینم

صفحه قبل 1 ... 13 14 15 16 17 ... 84 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.